بدبیاری پشت سر هم
امروز روز خوبی نبود ، خیلی روز بدی رو با هم گذروندیم اون از شبش که تا صبح تو خواب گریه میکردی نمیدونم چرا؟ از صبحشم هر کاری کردم غذا نخوردی الان 2 روزه که حتی 2 تا قاشق غذا هم نخوردی بازم نمیدونم چرا؟ بابایی گفت حتمی از این گوشتی که برات خریدیم خوشت نمیاد دوباره براش درست کن منم پاشدم برات با گوشت گوسفندی که داشتیم درست کردم آخه سوپ قبلیت از گوشت سردست گوسفند بود موقعی که میخواستم برات میکس کنم انگار در مخلوط کن رو خوب نبسته بودم و از یه طرفم سوپت رو داغ ریختم داخل مخلوط کن وقتی روشن کردم یهو نصفی از سوپت ریخت بیرون و روی دستم سوخت یهو تو هم شروع کردی به گریه کردن منم اعصابم بهم ریخته بود از طرفی هم تو &...
نویسنده :
منا
22:33